سلام ... !!!!!!!!!!
من همين الان بازيم با امين تموم شد ... طبق معمول واركرفت ... الانم دارم مي رم يه دور با علي بازي كنم ... همه چي هم آرومه ...
مريم يعني الان من بايد خودمو آماده كنم كه لهم كني ... ؟ باشه ... اشكال نداره ...
راستي مليكا تو مريضي ... ؟ آخه كدوم آدمي مياد تو وبلاگ خودش نظر مي ذاره ... قاتي ...
راستي مريم اون موقع واركرفت بازي نمي كردم ... داشتم خوابتو مي ديدم ... جدي مي گم ... خوابتو ديدم ...
مليكا من حال ندارم بيام كلاس قرآن ... اي خدا ...
راستي مامان من هنوز نمي دونه كه فردا كارنامه ها رو مي دن ... قصدم ندارم بهش بگم ...
اه ... اين دارن شان خيلي مسخره ست ... هر چي ديشب خوندم كه بترسم خوابم نبره ... اه ... فقط خندم مي گرفت ... انگار واسه گروه سني الف نوشته ... مسخره ... (البته در هر صورت تا صبح نخوابيدم ... )
خب ديگه ... تا علي سر منو نكنده برم ... البته هنوز اين جام ... (حداقل مريم مي دونه ... )