گفتم: نمی دونه اون هنوز نمی دونه!!!یه صدایی از ته قلبم گفت: اخه مگه میشه ندونه؟داد زدم نه!نه !نه!نمی دونه!صدائه سکوت کرد. خودشم می دونست که میدونم که می دونه! اره اون هنوز نمی دونست که من چقدز داغونم!چقدر شکستم!چقدر... اون قدر بلند بلند گریه می کردم که همه می شنیدند جز اون!اون قدر بلند بلند صداش می کرد که همه می فهمیدن البته جز خودش!هر روز اونقدر با امید و ارزو کنار تلفن می شستم که انگار تموم وجودمه!ولی اون حتی صداشم ازم دریغ می کرد!هر شب با گریه می خوابیدم و صبح با امید دیدنش بلند می شدم! تا بالاخره شد! نگام کرد!نگاش کردم!بهم خندید ولی مهم نبود مهم این بود که اون دلیلی برای خندیدن داشت!بهم نگاه کرد و گفت!هرچی رو که تا اون موقع نگفته بود!اونقدر گفت تا دیگه نه اون حرفی برای زدن داشت نه من طاقت گوش دادن!اون خواست خدا حافظی کنه برای همیشه ولی نزاشتم و گفتم: ولی من دوست ..... ولی اون رفته بود!نمی دونم کجا ولی رفته بود!سرم رو روی دیوار گذاشتم.خواستم گریه کنم ولی نشد!تق تق تق ...قلبم ترک برداشت و شکست!همه صدای شکستنش رو شنیدند!حتی خودش!برگشت بازم خندید!اون لحظه فقط دلم می خواست بگه که به چیزی به جز من می خنده ولی نگاهش چیز دیگه ای میگفت!!! شب قبل از اینکه چشمام رو روی دنیا ببندم براش یه چیزی نوشتم: مطمئن باش و برو... ضربهات کاری بود... دل من سخت شکست... و چه زشت به من و سادگیام خندیدی... به من و عشقی پاک ...که پر از یاد تو بود... و خیالم میگفت... تا ابد مال تو بود.. تو برو ، برو تا راحتتر... تکههای دل خود را... آرام سر هم بند زنم...
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
ندارد[2] . ندارد!! . ندارد.. . نداره!!!! . نداره!!!!! . خدااا... . دروغ گوووووووووووووووووووووووووو! . من دلم .
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :12
بازدید دیروز :1 مجموع بازدیدها : 31868 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|